یک گیلاس شراب

شخصی و شعر

یک گیلاس شراب

شخصی و شعر

یغما گلرویی

شکایت نمی کنم، اما
آیا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلاک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟
نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:45 ق.ظ http://3aba,

[ بدون نام ] دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:48 ق.ظ http://3aban.blogsky.com

سلام.

شعر زیبایی نوشتین.

قبول واقعیت برای بیشتر آدم ها سخته !
نه! واقعا نشد!!

دانه برف دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ب.ظ http://1daneyebarf.persianblog.ir

سلام.از کامنت ممنون.راستش از گلرویی دل خوشی ندارم اونم به خاطر ترجمه اشعار مارگوت بیکل

علی سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:05 ق.ظ http://nevisande666.blogsky.com/

شاید عکس تصورم،خیلی هم یکطرفه نبود
ولی محترمانه کوبیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد